بهپیشواز شاخصترین فیلمهای سال تازه (قسمت اول)
سرسام سرعت، فوران دلهره
وصال روحانی
خبرنگار
دوماه و نیم پساز شروع سال 2021 در حالی که بسط کرونا برنامههای معمول اجتماعی را بیرحمانه محدود میکند، اهالی سینما همچنان امیدوارند برنامه پخش فیلمهای پیشبینی شده برای این سال برخلاف سال گذشته دستخوش تغییرات زیادی نشود و پس از لغو نمایش بسیاری از فیلمها در سال 2020 شاهد پخش آنها با تأخیر در ادامه سال 2021 و سایر آثاری باشیم که استودیوها برای این سال، تازه ساخته و در نوبت اکران قرار دادهاند.
فیلمهای برتر و شاخص در نظر گرفته شده برای ماههای باقیمانده از سال 2021 که برخیشان در این شماره روزنامه و بقیه در شمارههای بعدی معرفی میشوند و بعضی از آنها سرسام حرکت و سرعت یا فورانی از دلهره به نظر میرسند، آثاری از این دست هستند.
«نبرد مرگبار» (Mortal Kombat)
نسخهای که کمپانی سونی از روی این بازی ویدیویی در اواخر سال 2020 رو کرد، چندان موفق نبود و با وجود این برادران وارنر بدون تأثیر منفی پذیرفتن از آن رویداد و حتی بدون ترسیدن از آنچه برسر دو نسخه تولید شده در دهه 1990 آمد، این نسخه جدید را آماده نمایش کرده و کارگردانی را به سایمون مک کویید سپرده که اولین مرتبه ساخت یک فیلم بلند را تجربه میکند. فیلمنامه را نیز دیو کالاهام نوشته که در پیشینهاش نگارش سناریوی «زن شگفتانگیز 1984» مشاهده میشود. موضوع فیلم مانند اکثر بازیهای ویدیویی چندان مهم نیست زیرا در این عرصه، اصل تحرک و ماجراسازی و خلق هیجان برسایر عناصر سنگینی میکند و لابد عدهای نیکخواه با ایادی شر میجنگند و شماری از مبارزان شمالی و جنوب برای تصاحب سرزمینهایی رقابت میکنند که فقط در اینگونه داستانها موضوعیت و وجاهت مییابند. در چنین مسیری چون فقط گیشهها مهم است، کسی به عقلایی بودن یا نبودن این سوژهها فکر نمیکند و «نبرد مرگبار»تحت هر شرایطی یک پروژه موفق بهنظر میرسد.
«لایتناهی» (Infinite)
در این ساینس فیکشن پر تحرک و مبهم کاراکتر مارک والبرگ را در شرایطی مییابیم که ابتدا اتفاقات پیشروی خود را فقط نوعی توهم و خیال میانگارد ولی بهآرامی در مییابد که اینها خاطراتی از گذشته خود او و زندگیای است که پیشتر تجربه کرده است. در نهایت این مرد در مییابد که یک جامعه پنهانی و در سایه وجود دارد که از افرادی مثل خود او شکل گرفته ولی با این تفاوت که آنها برخلاف او گذشته خود را بخوبی به یاد میآورند و میدانند که از کجا آمدهاند و با روندی که به آنها تحمیل شده و با محیط پیرامونی خویش در حال ستیز بودهاند. این فیلم براساس رمان «مدارک رینکار ناشیونیست» اثر اریک میکرانز ساخته شده و قرار بود کریس اوانز ایفاگر نقش کمیکبوکی «کاپیتان آمهریکا» در آن ایفای نقش کند و وقتی او کنار کشید، آنتوان فوکوا کارگردان این فیلم (با پیشینه ساخت 4 کار مشترک پرفروش با دنزل واشینگتن) والبرگ را جانشین وی کرد و سوفی کوکسون، چیوتل اژیوفور و دیلان اوبراین سایر بازیگران عمده این فیلم هستند.
«F9»
اگر کرونا در کار نبود، این فیلم در اردیبهشت 1399 اکران میشد و میکوشید رکوردهای فروش قسمتهای هفتم و هشتم «سریع و خشمگین» را بشکند که هرچه زمان بیشتر پیش رفته و بر تعداد فیلمهای این فرانچیز افزوده شده، بر میزان پولسازی آنها هم اضافه شده است. همسو با این روند «F9» پاسخ ظاهراً قاطعی به تمامی کسانی میدهد که میاندیشیدند سازندگان این سری آثار پس از پایان یافتن قسمتهای قبلی و نمایش این همه فیلم چه چیز تازه و جالبی برای گفتن دارند و حتی در صورتی که فیلم «هابز و شاو» را هم که از آثار تبعی این سری فیلمها است و شمار این سری آثار را به 10 افزایش میدهد وارد محاسبات خود کنیم، این گمانهزنی و نگاه به قوت خود باقی خواهد بود. در مسیر داستان «F9» کاراکتر مرکزی «دام توره تو» را با بازی وین دیزل که از تهیهکنندگان اصلی این فرانچیز هم هست، در شرایطی میبینیم که به هرجای ممکن سر میزند تا برادر سالها گمشده خود بهنام یاکوب (با بازی جان سنا) را بیابد و در این جستوجو همراهان همیشگی او شامل میشل رودریگز، تیرس گیبسون، کریس بریجز و جوردانا بروستر نیز وی را حمایت میکنند و نمیگذارند که او تنها بماند. هلن میرن مسن و چارلیز ترون میانسال و مشهور نیز در این فیلم حاضرند و جاستین لین بعد از دوری از دو کار قبلی یک بار دیگر به فرانچیزی برمیگردد که تعداد قسمتهای ساخت وی در آنها از سایرین بیشتر است. صحنههای اکشن و کارهای محیرالعقول در این فیلم اندک نیست و گاهی کار به مواردی غیر قابل باور هم کشیده میشود ولی در کنار آن صحبت دائمی درباره ارزش خانواده و مسائل فامیلی هم جزئی از این قسمت تازه است و آن هم در حالی که شدت برخوردها و ستیز بیرحمانه کاراکترها و فرجام آن نافی این صحبتها ونشانگر مهمتر بودن سایر امور از دیدگاه سازندگان فیلم است.
«مرد آزاد»
در این فیلم این پرسش مطرح میشود که اگر دریابید به یک بازی ویدیویی کشیده شدهاید و ماهیت آن بازی بهسرعت به سوی هرجومرج و عدم کنترل بر شرایط کلی به پیش میرود، چه خواهید کرد؟ این مفهوم و فرجام این کار علمی- تخیلی و در عینحال کمدی است که آن را «شان لهوی» با پیشینه تهیه سهگانه سرگرم کننده «شبی در موزه» ساخته است و البته در تولید فیلم «چیزهای عجیبتر» هم نقش و دست داشته است.
رایان رینولدز در این نسخه نقش گای را بازی میکند که کارمند یک بانک است و به آرامی کشف میکند زندگی او و روال آن چیزی نیست که تصور میکرد و اصولاً زندگی او واقعی نیست. تصور کنید که «نمایش ترومن» فیلم معروف یک ربع قرن پیش جیمکری را پیشروی خود دارید ولی نه در همان شرایط صرف بلکه در وضعیتی که وی در فضای فیلم «سرقت بزرگ اتومبیل» هم گرفتار شده باشد.
«The Conjuring 3» یا «شیطان مرا واداشت این کار را انجام بدهم»
از آنجا که جیمز ون مجبور به ساخت یک فیلم ترسناک تازه شده، وظایف کارگردانی این قسمت جدید از فرانچیز پر دلهره The Conjuring به مایک چاوز سپرده شده و این چاوز با پیشینه ساخت فیلم «نفرین لالورونا» است که تحقیقات ماوراءالطبیعهای تازه اد و لورن وارن (باب بازی پاتریک ویلسون و ورافارمیگا) را ترسیم میکند ولی این تغییر هم باعث نشده که چیزی از خصوصیات انحصاری این فیلم زدوده شود و یک بار دیگر با همان فضای سنگین مشکوک، تماسهای غیر قابل درک و استفاده عالی و هوشمندانه از عنصر صدا و بدعتهای بصریای مواجه هستیم که در فیلمهای ترسناک و کم هزینه کمتر رؤیت شده است. از موضوع این فیلم اطلاعات دقیقی در دست نیست اما ریشه در زندگی واقعی مردی دارد که وقتی او را به اتهام قتل زندانی و محاکمه کردند، به حاضران گفت این کار اونیست و محصول عملکرد شیطانی است که در وجود وی حلول کرده است. ناگفته نگذاریم که به تصمیم سازندگان این نسخه تازه، میچل هوگ و مگان اشلی براون دوره جوانی دو کاراکتر اصلی یعنی ویلسون و فارمیگا را به تصویر میکشند تا ما نمایی از آنها را در اوایل راه خطیرشان هم شاهد باشیم.
«آمدن به امریکا 2»
32 سال پیش بود که قسمت اول این کار کمدی، ادی مورفی جوان را که در اوایل راه شهرت و اعتبارش در هالیوود قرار داشت، به موفقیتی قابل توجه رساند و وی دوباره در نقش پرنس اکیم به همان محیط و دنیا بازگشته و یک بار دیگر مانند قسمت اول آن فیلم آرسنیو هال نقش دوست صدیق وی (بهنام «سمی») را بازی میکند. اکیم اینبار و در آستانه ارتقا بهعنوان پادشاه کشور آفریقاییاش درمییابد که پسر سالهای دور ماندهاش در امریکا زندگی میکند و برای یافتن او باید به این کشور سفر کند و این نمیتواند در عصر و زمانه فعلی و رواج کرونا و قانونهای بازدارنده مهاجرت به امریکا کار آسانی باشد. هرچه هست مورفی در این فیلم باز با کریگ بروور کارگردان فیلم «نام من دولمیت است» به همکاری پرداخته و این بدان معناست که شاید نظایر تکهها و صحنههای خندهدار و آشنای همان اثر سینمایی را از جانب آنها و سایر بازیگران این فیلم در «آمدن به امریکا» هم شاهد باشیم.
«گودزیلا مقابل کونگ»
مدتها بود که استودیوها به ساخت فیلمی پیرامون نبرد خیالی این دو غول خیالی سینمایی فکر میکردند و موقعی هم که این فیلم سرانجام تهیه شد، در نمایش آن به سبب رواج کرونا تأخیر افتاد. محصول همکاری کمپانیهای برادران وارنر و لیجندری پیکچرز شناسایی یکی از این غولها بهعنوان سرآمد همه هیولاهای دنیا است ولی این دلخوشی(!) هم باعث نمیشود فراموش کنیم که واپسین «گودزیلا»ی ساخته شده توسط امریکاییها که همانا «گودزیلا: پادشاه هیولاها» بود، فیلمی محبوب نزد اهالی امریکای شمالی نبود و تحسین نشد. با وجود این سازندگان دوئل کونگ و گودزیلا امیدوارند این بار که کارگردانی با آدام وینگارد با پیشینه ساخت فیلمهای موفق «تو نفر بعدی هستی» و «میهمان» است، حاصل کار چیزی متفاوت و فیلم عرضه شده، اثر هنری بهتری باشد. در این فیلم، هم چهرههایی بالنسبه نامدار مانند کایل چندلر، میلی بابی براون و ژانک ژیای ابراز وجود میکنند و هم شماری از بازیگران تقریباً تازهکار مانند الکساندر اسکارزگارد، الزا گونزالز، دانای گوریرا و لنس ردیک و اگر کرونا اجازه بدهد و گیشه این فیلم پربار باشد، قدمی در راه تهیه گودزیلای بعدی توسط امریکاییها هم خواهد بود.
«پدر»
این فیلم پس از اکرانی محدود در اوایل ماه ژانویه (دی) که برای ورودش به رقابت اسکار الزامی بود، از 7 اسفند در سطحی گسترده در امریکای شمالی و اروپا و آسیا به نمایش درآمده تا بازی قوی آنتونی هاپکینز کهنه کار در نقش مردی پیر که دچار عارضه زوال مغز شده، بینندگان بیشتری را مسحور و وادار به تحسین مجدد وی کند. فیلم، زمان فعلی و گذشته را چنان ادغام و با آن بازی میکند که کمتر کسی میفهمد واقعیت چیست و خیال کدام است و اضافه بر هاپکینز که تراژدی را از نو معنا میکند، اولیویا کولمن برنده اسکار بهترین بازیگر زن دو سال پیش هم در نقش دختر وی نمایش موفق دیگری را ارائه میدهد و او زنی است که در عین محو شدن توانایی و اعتبار پدرش در مقابل چشمهایش، درصدد تشکیل یک زندگی موفق و تازه و مستقل برای خود است. این فیلم را فلوریان زیلر کارگردانی کرده و توفیق او چون در اولین مرتبه کارگردانیاش شکل گرفته، رویداد جالبی نشان میدهد و البته آشنایی کامل او با این سوژه که براساس نمایشنامهای از خود وی شکل گرفته، از دلایل اصلی توفیق اوست.
«بهحرکت درآمدن آشوبها»
این فیلم چهارسال پیش توسط دوگ لیمن تصویربرداری شد و در مقطعی غیرقابل عرضه تلقی میشد و تغییرات و رفرمهای متعددی هم که در آن اعمال شد، این وضعیت را چندان تغییر نداد تا اینکه سرانجام به نقطه و روال فعلیاش در آمد. این کار علمی- تخیلی براساس کتاب داستان «The Knife of Letting go» ساخته شده و تام هالند را که در «اسپایدرمن: دور ازخانه» مشهور شد و «دیزی ریدلی» را که با نسخههای اخیر فرانچیز «جنگ ستارگان» به جمع هنرپیشههای مطرح زن پیوسته، در سیارهای دوردست و در شرایطی به نمایش میگذارد که کاراکتر ریدلی بهعنوان تنها زن حاضر در این محل قادر است به لطف قوای ماوراءالطبیعه خود از تفکر مردان مطلع و آنها را همچون یک صوت در گوش خود بشنود و این مسأله قطعاً برای او تبعاتی دارد. برای لیمن که بیشتر به ساخت فیلمهای جنایی و حادثهای مشهور است، این فیلم و دامنه خیال آن یک ابداع و چالش تازه بهشمار میآید.
«Spiral»
این یک برداشت و اقتباس تازه از روی سری فیلمهای ترسناک «Saw» است و کریس راک هنرپیشه معروف فیلمهای شیرین و پر ماجرا و کمدیهای توأم با اکشن در نوشتن سناریوی آن دخیل بوده است، برای کشاندن مردم به سالنهای سینما جذب دوواین جانسون و ساموئل ال جکسون بهعنوان بازیگران نقشهای اصلی نیز در دستور کار سازندگان این فیلم قرار گرفته است. کارگردانی با دارن لین بوسمن است که ساخت سه قسمت دنبالهای «saw» را نیز برعهده داشته است. آنهایی که این فیلم را دیدهاند و حتی کسانی که تریلر کوتاه و تبلیغاتی آن را مشاهده کردهاند، میگویند حال و هوای دیوید فینچری فیلم و تاسی بوسمن از روشهای کار این فیلمساز شاخص کارهای معمایی بر جذابیتهای «Spiral» افزوده است.
«رایا و آخرین اژدها»
پل بریگز که سالها رئیس بخش داستاننگاری و پایهگذاری سوژهها در دپارتمان انیمیشنسازی استودیوی والتدیسنی بود، سرانجام در مقام یک کارگردان این فیلم را رو کرده است. این فیلم کارتونی، بر اساس ایدههای بریگز که در تدوین ایدههای آثار مشهور و دوگانه «یخ زده» هم شریک بوده، درباره یک جنگاور جوان است که برای یافتن آخرین اژدهای موجود در جهان هستی به سرزمین خیالی و مرموز کوماندرا سفر میکند. صدای رایا را در این فیلم کیسی استیل تأمین کرده و آک وافینا بازیگر اصلی فیلم «وداع» هم به جای اژدهای مورد بحث که نامش سیسو است، صحبت کرده است. با اینکه موضوع این انیمیشن جهان شمول توصیف شده اما بیشتر با اندیشههای شرقی همخوان است و برای اهالی غرب بیگانگیهایی را در بر دارد.
«بیوه سیاه»
این کاراکتر کمیکبوکی هم سرانجام سینمایی شد اما خیلیها میگویند این کار با تأخیری 10 ساله صورت گرفته است، او البته در یکی از فیلمهای چهارگانه و بسیار پرفروش «اونجرز» با نام جنبی «پایان بازی» به تصویر کشیده شده بود اما در این فیلم بهگونهای ترسیم شده که انگار در یک پل معلق بین دو کار کمیک استریپی دیگر بهنام «کاپیتان آمهریکا: جنگ داخلی» و «اونجرز: جنگ بینهایت» قرار گرفته و فقط در همین فاصله زمانی حرکت و خلق اتفاق میافتد. هرچه هست، در این فیلم کاراکتر ناتاشا رومانوف با بازی اسکارلت یوهانسون پس از فرو ریختن هرم همکاریهایش با امریکاییها و سازمان ملل مجبور به فرار از دست همه افرادی میشود که قابل اعتماد نیستند و این به معنای ورود مجدد او به بازیهای خطرناک جاسوسمآبانه و حضور وی در قلمرویی است که در آن خنجر خیانت بر پشت کمتر کسی ننشسته است. این چنین است که زخمهای قدیمی دوباره سر باز میکنند و سر و کله روسها و مأموران ارشد امنیتی آنها هم با بازی امثال دیوید هاربور و راشل وایز پیدا میشود و بنابراین صحنههای بزرگ درگیری با استفاده از روش بسیار پیشرفته تصویرسازی CGI است که از در و دیوار این فیلم میبارد. این فیلم نیز مثل «ابدیها» و شماری دیگر از کارهای کمیک استریپی که پرفروشترین آثار سینمای جهان طی 25 سال اخیر از بین آنها سر برآوردهاند، با تأخیری کلان و فزونتراز یک سال بعد از زمان مقرر اولیه به نمایش در میآید.